ماه چهارم
چند روزی هست که بیشتر از قبل تنت رو بو میکشم... میدونم در هر حال چند وقت بعد حسرت این روزها رو میخورم ... مثل الان که حسرت تمام روزهای یک سال اخیر رو میخورم و دلم میخواست میشد ۹۹درصد روزهای این یک ساله رو دوباره حس میکردم ...
امشب از پشت سیل اشکم نگاهت میکردم. شبهای قبل، اشک فقط یک پردهء نازک بود. هرچی به چهارماهگیت نزدیکتر میشیم اشکها بیشتر میشن. معنی یه جملههایی رو آخه آدم سی سال بعد میفهمه. مثلا معنی اون جملهء تکراری که میپرسیدن تو همونی که فلان قدری بودی فلان اتفاق افتاد...؟؟؟!!!
حالا کمتر از ۱۰ روز مونده به روز واکسنت و فردای اون روز، من اشکهام و به اسم نگرانی برای تبِ بعد از واکسن چهارماهگیت مخفی میکنم ... اگه بتونم البته 🥲
+ نوشته شده در چهاردهم دی ۱۴۰۰ ساعت 23:4 توسط
|